○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
مثلا بغلم کنی و کنار گوشم آهسته بگویی
بیخیالِ تقویم ها نازخاتونم
دامن گلدارت را که بپوشی
بهار می شود
روسریِ آبیت را که سر کنی
بهارتر
مثلا سر روی شانه ات بگذارم و با ناز بگویم
فروردین و مهر و اسفندش چه فرقی دارد
... وقتی بهار آغوش شماست آقا
اصلا به رفت و آمدِ این فصل ها اعتباری نیست
بهار خودِ خودِ شمایی حضرت دلبر
مثلا یک عمر بهارم باشی
مثلا چهارفصل بهارت باشم :)
.
.
.
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
" طاهره اباذری هریس"
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
هوا سرد است
من از عشق لبریزم
چنان گرمم
چنان با یاد تو در خویش سرگرمم
که رفت روزها و لحظهها از خاطرم رفته است
هوا سرد است اما من
به شور و شوق دلگرمم
چه فرقی میکند فصل بهاران یا زمستان است؟
تو را هر شب درون خواب میبینم
تمام دستههای نرگس دی ماه را در راه میچینم
و وقتی از میان کوچه میآیی
و وقتی قامتت را در زلال اشک میبینم
به خود آرام میگویم
دوباره خواب میبینم
دوباره وعدهی دیدارمان در خواب شب باشد
بیا..
من دستههای نرگس دی ماه را در راه میچینم
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
پاییز هم آمد و رفت
این پاییز از همان اولش هم مظلوم و غریب بود
گوشه گیر و سربه زیر
آرام می آید و آرام هم میرود
آخر میدانید!!!هیچکس منتظرش نیست
اما با همه این ها می آید و کارش را میکند و ساکت و صامت میرود
دلم برای این پاییز کباب میشود آخر
همیشه از آمدنش نق میزنیم
از تلخی اش
از عصرهای پاییزی دلگیرش
از هوای گاه گرم و گاه سردش
از غرور و خشکی اش
مدام مینالیم و در انتظار هر چه زودتر تموم شدنش هستیم
میدانید!هیچ فصلی مثل پاییز تنها نیست
اخر فصل بهار که میشود
همه غرق زیبایی و شکوه و جمالش هستیم!!غرق سرسبزی ها و لباس از جنس چمنی که طبیعت بر تن خود میکند
تابستان که میشود فاکتور از هوای گرمش ،طبیعت زیبا و و میوه های از همه رنگش و تعطیلی هایش فرصت هرگونه فکر کردن درباره هر فصلی را از آدم میگیرد
اما امان از پاییز . . . بیچاره تا شروع میشود غم ها،دردها و دلشکستگی های ما هم شروع میشود
اصلا میدانید چرا همیشه پاییز فصل عاشقان است و بس؟
میدانید چرا همیشه مصداق بارز کسانی است که در فراغ یار خود دمی را میگذرانند؟؟
چرا هیچ وقت پیش خودت فکر نکردی که این پاییز بخت برگشته هم شاید بهاری ، تابستانی بوده که حال در فراغ یار خویش اینگونه خشک و مغرور شده؟
اصلا درستش هم همین است
هیچکس از دل پاییز بیچاره خبر ندارد
این پاییز خسته ، این پاییز رنجور،این پاییز خشک حاصل عشقی نافرجام است
عشقی که از بهار، پاییزی ساخت بس عجیب
اما...این پاییز سخت و خشک با تمام سردی ها و تلخی هایش باز هم زیباست
خش خش برگهایش،باران های گاه گاهش،عصرهای پاییزی اش را که نگو
میدانی...انگار پاییز اصالت خویش را هنوز حفظ کرده
کسی که از درون زیباست ، حتی وقتی بشکند،خرد شود،تنها شود؛باز هم زیبایی اش انکار نشدنیست
میدانی چرا؟؟چون با زیبایی عجین شده
اصلا مگر میشود عاشق شد و زیبا نبود؟؟
مگر میشود بهار باشی،عاشق شوی اما پاییز نشوی
پاییز هم شوی،تلخ هم باشی،سرد هم باشی؛اما زیبا نباشی
نه!!جز محالات است
این پاییز من همان بهار سرسبز و زیباست و از بهر عشق و فراغ یار اینگونه خشک و سرد پدید آمده
اما بینوا باز هم تنهاست
تمام برگهای سبزش را در راه عشق خشک و نارنجی رنگ کرد اما هنوز عشق جان برنگشته
نمیدانم!!شاید عشق جان همان زمستان سرد است که با آمدن بهار تمام میشود و میرود
شاید هم زمستان خودش میداند اگر برگردد بهار میرود و اگر برود بهار می آید
شاید هم به همین دلیل زمستان انقدر سرد است
گویی بدجور از یار خود دل کنده
گویی بهارش پاییز شده و تا تمام شدنش زمستان می آید و وقتی زمستانش تمام میشود بهارش می آید
چه قاعده پیچیده ای
در این بین فقط این پاییز بود که سوخت و ساخت ؛ فقط پاییز است که هنوز کسی نمیخوادش
حتی زمستان هم با تمام سردی اش ، برف و بارانش خواستنیست و همه دعا میکنند که تمام برف ها و باران هایش را بر سرمان ارزانی کند
اما امان از دل پاییز!!!!که کس خبر ندارد
بیچاره هیچ وقت هم گله نمیکند!!خاموش و آرام می آید و ساکت و آرام میرود
انگار وقتی میرود جان میدهد ! تلاشش را میکند تا آمدن زمستانش صبر کند اما امان از روزگار که نمیگذارد این دو عاشق و معشوق بهم برسند
اصلا میدانید بهار برای همین پاییز شد
که به عشق دیرینه اش نزدیک تر باشد
آمدنش...هوای سردش...بارانش را هم حس کند و با همین حس زیبا دل خودش را خوش میکند و میرود
پاییز بیچاره ی من
من دوستت دارم
آخ...باران بارید
فکر کنم او هم به نوبه خود گفت دوستت دارم
کسی چه میداند
شاید این شروع فصل جدیدی از عاشقانه ها باشد
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
هانیه حسینی